قاسم انوار
غزل ها
شمارهٔ ۶۸: دوست در مجلس جان آمد و محفل آراست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوست در مجلس جان آمد و محفل آراست شیوها کرد که هرگز بصفت ناید راست باده نوشید و غزل خواند و صراحی در دست هر کجا رفت بدین شیوه قیامت برخاست گر ترا دیده دل روشن و صافی باشد پرتو نور تجلی ز جبینش پیداست باده ام دادی و گفتی که: ز ما شاکر باش گر همه شکر شوم شکر تو نتوانم خواست عشق سلطان وجودست و جهان بنده او علم عشق موبد ز سمک تا به سماست زهد و تقوی و ورع جمله مقامات نکوست همه عالیست ولی عشق مقام اعلاست دید در عشق که آشفته و حیرت زده ام گفت:کین حیرت و دهشت همه از بهجت ماست چون خلاص دو جهان از نظر سلطانست ورد جانم همه «یا سید» و یا «مولاناست » فرد را باش،مگو نسیه، که فرصت نقدست فرد و عاشق نشود هر که رهین فرداست آفرینش بطریقی که نهادند نکوست نظر هر که خطا دید هم از عین خطاست قاسمی، در ره مقصود بجان باید رفت گر بلایی رسد، آن لام بلا عین عطاست قاسم انوار