محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۷۸: رفتی و رفت بیرخت از دیده روشنی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رفتی و رفت بی رخت از دیده روشنی در دیده ماند اشکی و آن نیز رفتنی آن تن ز پافتاد که در زیر بار عشق از کوههای درد نکردی فروتنی آن قدر که بود خیمهٔ عشق تو را ستون از بار هجر گشت بیک بار منحنی چشمی که دل به دامن پاکش زدی مثل از گریهٔ شهره گشت به آلوده دامنی دستی که پیش روی تو گلشن طراز بود از داغ دسته بست ز گلهای گلخنی باری تو با که بردی و بی من درین سفر جان را که برق عشق تو را کرد خرمنی آن غمزه ای که یک تنه می زد به صد سپاه در ره کدام قافله را کرد رهزنی آن ترک تاز ناز به گرد کدام ملک کرد از سپاه دغدغه تاراج ایمنی پیدا شد از فروغ رخت بر کدام دشت در لاله ها طراوت گلهای گلشنی چشم کدام آهو از آن چشم جان شکار آموخت آدمی کشی و مردم افکنی افسوس محتشم که ره نطق بست و ماند در کان طبع نادره در های مخزنی محتشم کاشانی