محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۷۷: از باده عیشم بود مستانه به کف جامی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
از باده عیشم بود مستانه به کف جامی زد ساغر من بر سنگ دیوانه می آشامی ای هم دم از افسانه یک لحظه به خوابش کن شاید که جهان گیرد یک مرتبه آرامی با این همه زهدای بت در عشق تو نزدیکست کز مستی و بدنامی بر خویش نهم نامی گر کار تو در پرهیز پر پیش نمی آید در وادی رسوائی من پیش نهم گامی ای بسته زبان از خشم خود گو که نمی باید با این همه تلخی ها شیریی دشنامی آن کرد گرفتارم کز زلف بتان افکند در راه بنی آدم گیرنده ترین دامی با این همه چالاکی ای پیک صبا تا چند جانی به لب آوردن ز آوردن پیغامی هنگامه به آن کو بر ای دیو جنون شاید کان شوخ تماشا دوست سر برکند از بامی فردا چه شود یارب کان شوخ به بزم آمد دیروز به ایمائی امروز به ابرامی ای سرو چمن مفروش پر ناز که می باید رعنائی بالا را زیبائی اندامی در بزم تو این بد نام جان داد و نداد ایام از دست تواش جامی وز لعل تواش کامی محتشم کاشانی