محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۵۶۸: به جرم این که گفتم سوز خود با عالمافروزی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به جرم این که گفتم سوز خود با عالم افروزی چو شمع استاده ام گریان که خواهد کشتنم روزی از آن چون کوکبم پیوسته اشک از دیده می ریزد که چون صبح از دلم سر می زند مهر دل افروزی نگشتی ماه من هر شب ز برج دیگران طالع اگر بودی من بی خانمان را بخت فیروزی ندارم در شب هجران درون کلبهٔ احزان به غیر از نالهٔ دم سازی ورای گریهٔ دلسوزی ز شادی جهان فارغ ز عیش دهر مستغنی دل غم پروری داریم و جان محنت اندوزی دلم شد چاک چاک از غم کجائی ای کمان ابرو که می خواهم ز چشم دلنوازت تیر دلدوزی نبودی بی نظام این نظم صبیان تا به این غایت اگر گه گاه بودی محتشم را نکته آموزی محتشم کاشانی