محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۷۱: فتنه میخیزد از آن ترکانه دامن برزدن
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
فتنه می خیزد از آن ترکانه دامن برزدن عشوه می ریزد از آن مستانه گل بر سر زدن ترک چشمش دارد آیا از کدام استاد یاد دست از تمکین به جنبانیدن خنجر زدن شیر دلرا کند گرد لشگر حسنش ز جا نیست آسان خویش را بر قلب این لشگر زدن قسمی از بیگانگی دارد که می بارد از آن خانهٔ دل را به دست آشنائی در زدن باده در خلوت کشیدن های او را در قفاست سر ز جائی برزدن آتش به عالم در زدن یک جهان لطف است ازو بعد از تواضعهای عام سر ز من پیچیدن اندر حالت ساغر زدن نرگس خنجرزن او زخم خنجر خورده را می کشد از انتظار خنجر دیگر زدن پیش آن چشم ای غزالان عشوهٔ چشم شما نیست جز بر چشم مردم مشت خاکستر زدن محتشم پروانه آن شمع گشتی وای تو نیست کار سرسری گرد سر او پر زدن محتشم کاشانی