محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۴۹: آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آن شوخ جانان آشنا سوزد دل بیگانه هم صبر از من دیوانه برد آرام صد فرزانه هم لعلش بشارت می دهد کان غمزه دارد قصد جان پنهان اشارت می کند آن نرگس مستانه هم از بس که در مشق جنون رسوا شدم پیرانه سر خندند بر من نوخطان طفلان مکتب خانه هم ای ناصخ از فرمان من سرمی کشد تیغ زبان امروز پند من مده کاشفته ام دیوانه هم گر روی بنمائی به من ای شمع بنمایم به تو در جان سپاری عاشقی چابک تر از پروانه هم ای کنج دلها مهر تو در سینه ام روزنی شاید توانی یافتن چیزی درین ویرانه هم بیگانگیهای سگت شبها چو یاد آید مرا گرید به حالم آشنا رحم آور بیگانه هم چون در کنارم نامدی زان لب کرم کن بوسهٔ کز بادهٔ وصلت شدم راضی به یک پیمانه هم چون شانه بر کاکل زدی رگهای جان محتشم صد تاب خورد از دست تو صد نیشتر از شانه هم محتشم کاشانی