محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۲۲: خوش آن ساعت که خندان پیشت ای سیمین بدن میرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
خوش آن ساعت که خندان پیشت ای سیمین بدن میرم تو باشی بر سر بالین من گریان و من میرم چنان مشتاقم ای شیرین زبان طرز کلامت را که گربندی زبان سوزم و گر گوئی سخن میرم منم نخل بلند قامتت راآن تماشائی که گر آسیب دستی بیند آن سیب ذقن میرم همایانم به زاغان باز نگذارند از غیرت ز سودایت به صحرائی که بی گور و کفن میرم من آن مسکین کنعان مسکنم کز یوسف اندامی زند گر بر مشامم باد بوی پیرهن میرم نمی دانم که شیرین مرا خصم من از شادی چسان پرسش کند روزی که من چون کوه کن میرم چو پا تا سر وجودم شد وجدت جای آن دارد که از بهر سرا پای وجود خویشتن میرم مگر خود برگشاید ناوکی آن شوخ و نگذارد که از دیر التفاتیهای آن ناوک فکن میرم نگردد محتشم تا عالمی از خون من محزون به این جان حزین آن به که در بیت الحزن میرم محتشم کاشانی