محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۱۴: به خود دوشینه لطفی از ادای یار فهمیدم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به خود دوشینه لطفی از ادای یار فهمیدم وز آن یک لطف صد بی تابی از اغیار فهمیدم ز عشقم گوئی آگاه است کامشب از نگاه او حجاب آلوده تغییری در آن رخسار فهمیدم به تمکینی که مژگانش به جنبیدن نشد مایل تواضع کردنی زان نرگس پرکار فهمیدم چنان تیر اشارت در کمان پنهان نهاد آن بت که چون پیکان گذشت از دل من افکار فهمیدم چنان فصاد مژگانش به حکمت زد رگ جانم که چون تن دست شست از جان من بیمار فهمیدم به لطفم گفت حرف آشنا لیک آن چنان حرفی که من پهلو نشین بودم ولی دشوار فهمیدم ز گل بر سرزدن چون گفتمش کامشب مگر مستی ز لعلش سرزد انکاری کزو اقرار فهمیدم نوید وعده کز دست بوس افتاده بالاتر ز شیرین جنبش آن لعل شکربار فهمیدم رخش تا یافت تغییر از نگاهم هرکه در مجلس نهانی کرد حرف خود باو اظهار فهمیدم چو تیر غمزه بر من کرد پرکش در دلش بیمی ز اغیار از توقف کردن بسیار فهمیدم برفتن محتشم مشتاب چون مجلس خورد بر هم که طرح بزم خاصی از ادای یار فهمیدم محتشم کاشانی