محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۷۶: در فراقش چون ندادم جان خود را ای فلک
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در فراقش چون ندادم جان خود را ای فلک نام ننگ آمیز من از لوح هستی ساز حک یار عشق دیگران را گر ز من کردی قیاس ساختی با خاک یک سان عاشقان را یک به یک هرکه شد پروانه شمعی و سر تا پا نسوخت بایدش در آتش افکندن اگر باشد ملک دی که خلقی را به تیر غمزه کردی سینه چاک گر نمی کشتی مرا از غصه میگشتم هلاک ماه و ماهی شاهد حالند کز هجر تو دوش آب چشمم تا سمک شد دود آهم تا سماک بر سر خاک شهیدان خود آمد جامه چاک ای فدای دامن پاکت هزاران جان پاک خواهم از گلهای اشگم پرشود روی زمین تا نیفتد سایهٔ سرو سرافرازت به خاک بس که می بینم تغیر در مزاج نازکت وقت جورت شادمانم گاه لطف اندر هلاک حال دل رسید از من گفتمش قلبی اذک گفت پس دل بر کن از جا نگفتمش روحی فداک روشن است از پر تو تیغت چراغ جان من گر چو شمع از تن سرم صدبار برداری چه باک محتشم روزی که با داغت برآرد لاله سان سر ز جیب خاک بشناسش به جیب چاک چاک محتشم کاشانی