محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۴۱: سحر به کوچه بیگانهای فتادم دوش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
سحر به کوچه بیگانه ای فتادم دوش فتاد ناگهم آواز آشنا در گوش که خوش به بانگ بلند از خواص می می خواست ازو دهاده و زا اهل بزم نوشانوش من حزین تن و سر گوش گشته و رفته ز پا تحرک و از تن توان و از دل هوش ستادم آن قدر آن جا که داد مرغ سحر هزار مرتبه داد خروش و گشت خموش صباح سر زده آن کو صبوح کرده بتی گران خرام و سرانداز و بیخود و مدهوش گرفته بهر وی از پاس و اقفان سر راه نموده تکیه گهش نیز محرمان سر و دوش چو پیش رفتم خود را زدم در آن آتش که بود آن که ازو دیگ سینه میزد جوش ز بی شعوریم اول اگر ز جا نشناخت شناخت عاقبت اما ز طرز راه و خروش چنان به تنگ من از سرخوشی درآمد تنگ که گوئی آمده تنگم گرفته در آغوش اگرچه جای هزار اعتراض بود آن جا بر آن قدح کش بی قید کیش عشرت کوش نگفت محتشم از اقتضای وقت جز این که می ز بزم رود خود به کوی باده فروش محتشم کاشانی