محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۳۱: رخش شمعی است دود آن کمند عنبر آلودش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
رخش شمعی است دود آن کمند عنبر آلودش عجب شمعی که از بالا به پایان می رود دودش دمی در بزم و صد ره می کشد از بیم و امیدم عتاب عشوه آمیز و خطاب خنده آلودش میان آب و آتش داردم دیوانه وش طفلی که در یک لحظه صد ره می شوم مقبول و مردودش چو گنجشگیست مرغ دل به دست طفل بی باکی که پیش من عزیزش دارد اما می کشد زودش من زا لعبت پرستیها دل بازی خوری دارم که دارد کودکی با صد هزار آزار خشنودش بسی در تابم از مردم نوازیهای او با آن که می دانم به جز بی تابی من نیست مقصودش طبیب محتشم در عشق پرکاریست کز قدرت به الماس جفا خوش می کند داغ نمک سودش محتشم کاشانی