محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۳۱۹: عقل در میدان عشق آهسته میراند فرس
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عقل در میدان عشق آهسته می راند فرس وز سم آتش می جهاند توسن تند هوس آن چنانم مضطرب کز من گران لنگریست در ره صرصر غبار و بر سر گرداب خس حال دل در سینه صد چاک من دانی اگر دیده باشی اضطراب مرغ وحشی در قفس بشکن ای مطرب که مجنونان لیلی دوست را ساز ز آواز حدی می باید و بانگ جرس گر خورند آب به قابس می کنند آخر از آن آن چه نتوان کرد زان بس باده عشق است و بس رشتهٔ جان شد چنان باریک کاندر جسم زار بگسلد صد جا اگر پیوند یابد با نفس گر سگ کویش دهد یک بارم آواز از قفا از شعف رویم بماند تا قیامت باز پس می تواند راندم زین شکرستان هرگه او ذوق شیرینی تواند بردن از طبع مگس حیف کز دنیا برون شد محتشم وز هیچ جا حیف و افسوسی نیامد بر زبان هیچ کس محتشم کاشانی