محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۷۷: به مرگ کوه کن کزوی المها یاد میآید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به مرگ کوه کن کزوی المها یاد می آید هنوز از کوه تا دم میزنی فریاد می آید همانا در کمال عشق نقصی بود مجنون را که نامش بر زبانها کمتر از فرهاد می آید بد من گر به گوشت خوش نمی آید چه سراست این که بد گوی من از کوی تو دایم شاد می آید چه بیداد است این بنشین و رسوائی مکن کز تو اگر بیداد می آید ز من هم داد می آید ازین به فکر کارم کن که در دامت من آن صیدم که خود را می کنم آزاد تا صیاد می آید سزای هرچه دی در بزم کردم امشبم دادی تو را چون یک یک از حالات مستی یاد می آید به منع مدعی زین بزم بی حاصل زبان مگشا که این کار از زبان خنجر جلاد می آید سگش صد دست و پا زد تا به آنکو برد با خویشم خوش آن یاری که از وی این قدر امداد می آید چو بیداد آید از وی محتشم دل را بشارت ده که خوبان را به دل رحمی پس از بیداد می آید محتشم کاشانی