محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۴۱: مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مهی که شمع رخش نور دیدهٔ من بود ز دیده رفت و مرا سوخت این چه رفتن بود مرا کشنده ترین ورطهٔ محل وداع سرشگ رانی آن سر پاکدامن بود فکند چشم حسودم جدا ز دوست چه دوست یکی که مایهٔ رشگ هزار دشمن بود کشید روز به شامم چه شام آن که درو ستارهٔ سحر روز مرگ روشن بود وزید باد فراقی چه باد آنکه ز دهر برندهٔ من بر باد رفته خرمن بود رسید سیل فنائی چه سیل آن که رهش به مامن من مجنون دشت مسکن بود برآمد ابر بلائی چه ابر آن که نخست ترشحش ز برای خرابی من بود چو یار گرم سفر شد اگرچه شمع صفت به باد می شد ازو هر سری که بر تن بود بسوخت محتشم اول که از سپاه فراق ستیزه یزک اندروی آتش افکن بود محتشم کاشانی