محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۲۳۷: دی صبح دم که عارض او بینقاب بود
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دی صبح دم که عارض او بی نقاب بود چیزی که در حساب نبود آفتاب بود صد عشوه کرد لیک مرا زان میانه کشت نازی که در میانهٔ لطف و عتاب بود از دام غیر جسته ز پر کارئی که داشت می آمد آرمیده و در اضطراب بود در انتظار دردم بسمل شدم هلاک با آن که در هلاک من او را شتاب بود تا در اسیر خانه آن زلف بود غیر من در شکنجه بودم و او در عذاب بود در صد کتاب یک سخن از سر عشق نیست گفتیم یک سخن که در آن صد کتاب بود امشب کسی نماند که لطفی ندید ازو جز محتشم که دیدهٔ بختش به خواب بود محتشم کاشانی