محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۱۹۱: چراغی آمد و بر آفتاب پهلو زد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چراغی آمد و بر آفتاب پهلو زد که دست حسن ویش صد طپانچه بر رو زد بر این شکار به صد اهتمام اگرچه کشید شکار بیشه دیگر کمان ولی او زد درین سراچه چو جای دو پادشاه نبود یکی برفت و سراپرده را به یک سو زد ز سیر دل ره او بست تیر دلدوزی که این نهفته از آن گوشه های ابرو زد ز سحر قوم خبر داد معجز موسی زمانه نقش کزان هر دو چشم جادو زد ز ناز تا بتوان سنگ در ترازو نه که عشق حسن تو را برد و برتر ازو زد تو عذر دلبر نو محتشم بخواه که یار به تازگی ره یاران ز قد دلجو زد محتشم کاشانی