محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۱۸۸: اگر لطفت ز پای اشک و آهم شعله برگیرد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر لطفت ز پای اشک و آهم شعله برگیرد فلک زان رشحه تر گردد زمین زان شعله درگیرد نماید در زمان ما و تو بازیچهٔ طفلان فلک گردد ور عشق لیلی و مجنون ز سر گیرد به بالینش سحر آن زلف و عارض را چنان دیدم که زاغی بیضهٔ خورشید را در زیر پر گیرد صبوحی کرده آمد بر رخ آثار عرق زانسان که شبنم در صبوحی جای بر گلبرگ تر گیرد کسی را تا نباشد این چنین چشمی و مژگانی به زور یک نظر کی دل ز صد صاحب نظر گیرد ز بس شوخی دلارامی که دارد در زمین جنبش به صد تکلیف یک دم بر زمین آرام گر گیرد ز خرمن سوز آهم می جهد ای نخل نو آتش از آن اندیشه کن کاین آتش اندر خشک و تر گیرد فلک خوی تو دارد گوئی ای بدخو که از خواری اگر بیند به تنگم کار بر من تنگ تر گیرد تزلزل بر درد دامان صحرای قیامت را چو دست محتشم دامان آن بیدادگر گیرد محتشم کاشانی