محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۱۲۹: بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بود شهری و مهی آن نیز محمل بست و رفت کرد خود بدمهری و تهمت به صد دل بست و رفت بود محل بندی لیل ز باد روزگار محملی کز ناز آن شیرین شمایل بست و رفت تا نگردم گرد دام زلف دیگر مهوشان پای پروازم به آن مشگین سلاسل بست و رفت دل به راه او چو مرغ نیم به سمل می طپید او به فتراک خودش چون صید به سمل بست و رفت تا گشاید بر که از ما قایلان درد خویش چشم لطفی کز من آن بی درد و غافل بست و رفت خود در آب چشم خویشم غرق و می سوزم که او غافل از سیل چنین پرزور محمل بست و رفت لال بادا محتشم با همدمان کان تازه گل رخت ازین گلشن ز غوغای عنا دل بست و رفت محتشم کاشانی