محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۹۲: حکمی که همچو آب روان در دیار اوست
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
حکمی که همچو آب روان در دیار اوست خونریز عاشقان تبه روزگار اوست از غیرتم هلاک که بر صید تازه ای هم زخم زخم کاری و هم کار کار اوست خون می چکاند از دل صد صید بی نصیب تیر شکاری که نصیب شکار اوست بدعاقبت کسی که چو من اعتماد وی بر عهدهای بسته نا استوار اوست حرفی که می گذارد و می داردم خموش لطف نهان و مرحمت آشکار اوست باغیست تازه باغ عذارش که بی گزاف صد فصل در میان خزان و بهار اوست نیکوترین نوازش جانان محتشم آزار جان خسته و جسم فکار اوست فریاد اگر نه جابر آزار او شود سلمان جابری که خداوندگار اوست محتشم کاشانی