محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۴۱: دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دیشبش در خواب دیدم با رخ چون آفتاب آن چنان فرخ شبی دیگر نمی بینم به خواب بسته آتش پارهٔ من تیغ و من حیران که چون بسته باشد در میان آتش سوزنده آب خانه ها در بادخواهد شد چه از دریای چشم خیمه ها بیرون زند خیل سرشگم چون حباب تا قضا بازار حسنت گرم کرد از دست تو آنقدر در آتش افتادم که افتاد از حساب بحر اشک من که در طوفان دم از خون می زند گر سحاب انگیز گردد خون ببارد از سحاب ریت از هم پیکرم تا چند پی در پی مرا ماه سیمائی چو سیماب افکند در اضطراب محتشم مرغ دلم تا صید آن خون خواره شد صد عقوبت دید چون گنجشک در چنگ عقاب محتشم کاشانی