محتشم کاشانی
غزل ها
غزل شماره ۱۰: صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
صبح آن که داشت پیش تو جام شراب را در آتش از رخ تو نشاند آفتاب را مه نیز تافتد ز تو در بحر اضطراب شب جام گیر و برفکن از رخ نقاب را ممنون ساقیم که به روی تو پاک ساخت زان آب شعلهٔ رنگ نقاب حجاب را ای تیر غمزه کرده به الماس خشم تیز دریاب نیم کشته ز هر عتاب را از هم سرو تن و دل و جان می برند و نیست جز لشگر غمت سبب انقلاب را در من فکند دیدن او لرزه وای اگر داند که چیست واسطهٔ اضطراب را دیدیم چشم جادوی آن مه شبی به خواب اما دگر به چشم ندیدیم خواب را در گرم و سرد ملک نکوئی فغان که نیست قدری دل پرآتش و چشم پر آب را او می شود سوار و دل محتشم طپان کو پردلی که آید و گیرد رکاب را محتشم کاشانی