ابوالقاسم فردوسی
پادشاهی خسرو پرویز
بخش ۴۰
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چوشب دامن تیره اندر کشید سپیده ز کوه سیه بر دمید مقاتوره پوشید خفتان جنگ بیامد یکی تیغ توری به چنگ چو بهرام بشنید بالای خواست یکی جوشم خسرو آرای خواست گزیدند جایی که هرگز پلنگ بران شخ بی آب ننهاد چنگ چو خاقان شنید این سخن برنشست برفتند ترکان خسرو پرست بدان کارتازین دو شیردمان کرا پیشتر خواه آمد زمان مقاتوره چون شد به دشت نبرد ز هامون به ابر اندر آورد گرد به بهرام گردنکش آواز داد که اکنون ز مردی چه داری بیاد تو تازی بدین جنگ بر پیشدست وگر شیر دل ترک خاقان پرست بدو گفت بهرام پیشی تو کن کجا پی تو افگنده ای این سخن مقاتوره کرد از جهاندار یاد دو زاغ کمان را به زه برنهاد زه و تیر بگرفت شادان بدست چو شد غرق پیکانش بگشاد شست بزد بر کمربند مرد سوار نسفت آهن از آهن آبدار زمانی همی بود بهرام دیر که تاشد مقاتوره از رزم سیر مقاتوره پنداشت کو شد تباه خروشید و برگشت زان رزمگاه بدو گفت برهام کای جنگجوی نکشتی مرا سوی خرگه مپوی تو گفتی سخن باش و پاسخ شنو اگر بشنوی زنده مانی برو نگه کر جوشن گذاری خدنگ که آهن شدی پیش او نرم و سنگ بزد بر میان سوار دلیر سپهبد شد از رزم و دینار سیر مقاتوره چون جنگ را برنشست برادر دو پایش بزین بر ببست بروی اندر آمد دو دیده پرآب همان زین توری شدش جای خواب به خاقان چنین گفت کای کامجوی همی گورکن خواهد آن نامجوی بدو گفت خاقان که بهتر ببین کجا زنده خفتست بر پشت زین بدو گفت بهرام کای برمنش هم اکنون به خاک اندر آید تنش تن دشمن تو چنین خفته باد که او خفت بر اسپ توری نژاد سواری فرستاد خاقان دلیر به نزدیک آن نامبردار شیر ورا بسته و کشته دیدند خوار بر آسوده از گردش روزگار بخندید خاقان به دل در نهان شگفت آمدش زان سوار جهان پر اندیشه بد تا بایوان رسید کلاهش ز شادی به کیوان رسید سلیح و درم خواست و اسپ ورهی همان تاج و هم تخت شاهنشهی ز دینار وز گوهر شاهوار ز هرگونه یی آلت کار زار فرستاده از پیش خاقان ببرد به گنج ور بهرام جنگی سپرد ابوالقاسم فردوسی