عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۲۳۷: ندا آمد به جان از چرخ پروین
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ندا آمد به جان از چرخ پروین که بالا رو چو دزد بسته منشین کسی اندر سفر چندین نماند جدا از شهر و از یاران پیشین ندای «ارجعی » آخر شنیدی از آن سلطان و شاهنشاه یاسین در این ویرانه جغدانند ساکن چه مسکن ساختی ای باز مسکین! چه آساید به هر پهلو که خسبد کسی کز خار دارد او نهالین چه پیوندی کند صراف و قلاب چه نسبت زاغ را با باز و شاهین چه آرایی به گچ ویرانه ای را که بالا نقش دارد زیر سجین چرا جان را نیارایی به حکمت که ارزد هر دمت صد چین و ماچین نه زان حکمت که مایه گفت و گوی است از آن حکمت که جان گردد خدابین تو گوهر شو که خواهند یا نخواهند نشانندت همه بر تاج زرین رها کن پسروی چون نون کج مج الف می باش، فرد و راست بنشین کلوخ انداز کن در عشق مردان تو هم مردی ولی مرد کلوچین عروسی کلوخی با کلوخی کلوخ آرد نثار و سنگ کابین به گورستان برو در خشت بنگر که نشناسی تو سرهاشان ز پایین خداوندا رسان جان را به جانان از آن راهی که رفتند آل یاسین دعای ما تو ایشان را درآموز چنان کز ما دعا وز توست آمین عنایت آنچنان فرما که باشد ز ما احسان اندک وز تو تحسین نسیمی را به فضل خود نگه دار ز مکر دیو و از راه شیاطین عمادالدین نسیمی