عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۱۶۴: باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باطن صافی ندارد صوفی پشمینه پوش دست ما و دامن دردی کشان جرعه نوش ای مخالف چند باشی منکر عشاق مست سر توحید از نی و چنگت نمی آید به گوش ای که می گویی بپوش از روی خوبان دیده را هیچ شرم از روی خوبانت نمی آید خموش ما صلاح خویش را در شاهد و می دیده ایم بعد از این، این مصلحت بین در صلاح خویش کوش زاهدت نام است و داری در میان خرقه لات روی سوی حق کن، ای گندم نمای جوفروش ای دل عارف ز بیداد رقیبانش منال احتمالش باید از نیش، آن که دارد میل نوش ای صبا داری نسیم جعد گیسویش مگر کاین چنین مست و پریشان کرده ای ما را به بوش تا غم سودای چشمت با دلم شد همقرین می کشندم چون سر زلف تو از مستی به دوش همچو عارف در حقیقت پخته و کامل شوی گر چو می یکدم برآری در خم میخانه جوش گرچه امشب نیز هستم در پریشانی، ولی بی سر زلفت شبی نگذشت بر من همچو دوش هر که را دادند از این می چون نسیمی جرعه ای تا ابد مست حقیقت گشت و رفت از عقل و هوش عمادالدین نسیمی