عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۱۵۱: دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دوش باز آمد به برج آن طالع ماهم دگر دولتم شد یار و بخت سعد همراهم دگر مدتی عقلم ز راه عشق گمره گشته بود جذبه لطفش کشید، آورد با راهم دگر در خیالم فکر زهد و توبه و طامات بود عشق آن بت رخ نمود از پرده ناگاهم دگر داشتم چون غنچه مستور آتش دل در درون کرد رسوایش چنین آن دود و این آهم دگر ز آب چشمم پای در گل بود آن سرو بلند باز چون بید است بر سر دست کوتاهم دگر مهر آن خورشید تابان بر دلم چون ماه نو هردم افزون گشت و من چون شمع می کاهم دگر جان دهم من، هرشبی چون شمع، باد صبحدم زنده می سازد به بویش هر سحرگاهم دگر یار سنبل مو که جوجو خرمن عمرم بسوخت می دهد بر باد سودا باز چون کاهم دگر من ز چشم مست ساقی در خمارم روز و شب مستی این می مرا بس، می نمی خواهم دگر چون نسیمی من نخواهم توبه کرد از روی خوب این نصیحت کم کن ای زاهد، به اکراهم دگر عمادالدین نسیمی