عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۱۴۰: مرا خون هست از چشمم، می و ساغر نمی باید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مرا خون هست از چشمم، می و ساغر نمی باید چنین مخمور و مستی را می دیگر نمی باید چو می در خم همی جوشم، بدین سر پرده می پوشم ظهور کنت کنزا را جز این مظهر نمی باید بیا ای ساقی باقی که مستان جمالت را به غیر از شمع رخسارت چراغی درنمی باید بجز نقل لبش با ما مگو ای مطرب مجلس که اهل ذوق را نقلی جز این شکر نمی باید اگر با زلف او داری سر سودا، ز سر بگذر که با سودای زلف او هوای سر نمی باید چو شمع از آتش عشقش برافروز ای دل عارف که تنها در غم عشقش رخ چون زر نمی باید مجو جز گوهر وصلش ز بحر کاف و نون ای دل که غواصان معنی را جز این گوهر نمی باید ز الفقر خط و خالش سواد الوجه اگر داری فقیر پایه قدرت از این برتر نمی باید چو خاک آستان او مرا بالین و بستر شد جز این بالین نمی خواهم، جز این بستر نمی باید مرا آن چهره زیبا بس است ای سنبل رعنا قرین گل جز این ریحان جان پرور نمی باید نسیمی حرف نام خود سترد از دفتر عفت که نام هر که عاشق شد در این دفتر نمی باید عمادالدین نسیمی