عمادالدین نسیمی
غزل ها
شمارهٔ ۲۴: عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشق تو گرفتار تو داند که چه درد است جانی که ندارد سر این درد، نه مرد است آن دل که نکرد از دو جهان درد تو حاصل حاصل ز حیات آنچه مراد است نکرده است بی درد طلب حلقه صفت بر در مقصود سر کوفتن مدعیان آهن سرد است از عمر گرامی چه تمتع بود آن را کز نخل محبت رطب عشق نخورده است جز روی دلارای تو ای سرو گل اندام خار است به چشم من، اگر آن همه ورد است حال دل پرآتش ما شمع چه داند هرچند که با گریه و سوز و رخ زرد است بویی که سر زلف سمن سای تو دارد صد عنبر و مشک ختنش رفته به گرد است آن را که نظر بر دل و دین و سر و جان است در معرکه عشق کجا مرد نبرد است؟ چون دور فلک بی سر و پا گشت نسیمی در دایره چون نقطه از آن واحد و فرد است عمادالدین نسیمی