همام تبریزی
غزل ها
شمارهٔ ۲۰۸: بشنو زنی سماعی به زبان بی زبانی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بشنو ز نی سماعی به زبان بی زبانی شده بی حروف گویا همه صوت او معانی بگشای سمع جان را چو گشادنی زبان را که حدیث سر شنیدن نه به گوش سر توانی ز نی است مستی ما نه ز می بزن زمانی که حریف خوش نفس به ز شراب ارغوانی نفسی ز نی روان شد نفسی حیات جان شد اثری نمود بادی پس از آب زندگانی ز سماع نی کسی را خبری بود که یابد نظری ز مهرورزان اثری ز مهربانی بگذار نیشکر را که به ذوق می نماید نی بی نوا ز شکر به نوا شکرفشانی چو شدند گرم یاران منشین که آتش از نی نه چنان گرفت در دل که نشاندش توانی مدهید ای حریفان می عشق جز به ایشان که به وقت خرقه بازی نکنند سرگرانی نشوی خجل که لافی زنی از ولایت دل به خیال رنگ و بویی ز وصال باز مانی به سماع چون درآیی زخیال خویش بگذر نفسی مگر نظر را به جمال او رسانی وگر آن نظر میسر نشود تو را همان بس که کنند التفاتی به جواب لن ترانی چو همام بی زبان شد ز بیان ذوق عاجز بشنو ز نی حکایت به زبان بی زبانی همام تبریزی