همام تبریزی
غزل ها
شمارهٔ ۱۰۱: دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل به کنج عافیت چون پای در دامان کشید حلقه زلف تواش در حلقه رندان کشید بی نوایی ره به سوی گنج سلطان باز یافت تشنه ای جان را به سوی چشمهٔ حیوان کشید گرچه زحمت یافت دل باری مراهم راحتی ست کاخر آن رنج از برای آن لب و دندان کشید تا خرامان دیده ام بالای چون سرو تو را کافرم گر دیگرم خاطر به سروستان کشید چون نظر کردم به ابرویت مرا چشم تو گفت با چنین بازو کمان نیکوان نتوان کشید از برای چشم نرگس هر سحر باد صبا خاک پایش را به سر برداشت در بستان کشید باد چون بگذشت بر زلف پر از چین تو گفت مشک می باید از این کشور به ترکستان کشید در جهان دانی که داند اندکی حال همام وان که جانم ز اشتیاق خدمت جانان کشید عاجزی سرگشته ای داند که در راه حجاز تشنگی ها از هوای گرم تابستان کشید همام تبریزی