ادیب صابر ترمذی
قصیده ها
شمارهٔ ۹۰: ای زلف دلبر من دلبند و دلگسلی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای زلف دلبر من دلبند و دلگسلی گه در پناه مهی گه در جوار گلی گر در پناه مهی چون چرخ بد چه کنی ور در جوار گلی چون خار دل چه خلی بر گل همی گذری بر مه همی سپری دل را همی گسلی وز دل نمی گسلی از اصل لاله نه ای بر لاله معتکفی از جنس زهره نه ای با زهره متصلی دودی بر آتش رخ، لرزان بدان سببی درعی ز مشک سیه، پر حلقه زان قبلی آسایش نظری، آرایش قمری پیرایه شکری، همسایه عسلی گرچه بریده سری بی نقص و بی گنهی ور چه شکسته تنی بی عیب و بی خللی بر نام توست غزل، در کام توست طرب هم حجت طربی هم حاجت غزلی چون وقت فضل بود، مقصود جان و تنی چون روز عشق بود، معشوق چشم و دلی همراه جان و دلی وز جان و دل عوضی هم رنگ مشک و شبی، وز مشک و شب بدلی کردی تو قصد دلم وز بی دلی خجلم گر قصد جان نکنی از من به دل بحلی مهر است بر تو مرا گرچه ز روی جفا چون کین صدر اجل، یاریگر اجلی آن مجد دین رسول، آن فخر موسویان آن در سخا و سخن، چون جد خویش ملی دریای علم علی خورشید آل نبی حلمش چو حلم نبی، علمش چو علم علی آن ناصر ملکان کو راست چون ملکان مالش ز بهر عدو، بالش ز بهر ولی در بذل جود و عطا در کسب مدح و ثنا قولی بود همه کس، او قولی و عملی از بر شامل او ابر است با دژمی وز بحر کامل او بحر است با خجلی ای کعبه فضلا ای قبله امرا هم قبله طمعی هم کعبه املی جاه و جلال تو را درفخر دست قوی قدر و کمال تو را در شرع نص جلی یک نقطه از نسبت بوطالب قرشی یک نکته از ادبیت بوالاسود دوئلی سادات را ملکی اسلام را فلکی هم در سمو ملکی هم در علو زحلی عرض تو را نبود بس حاجتی به ثنا خورشید راست هیم خود حلیه بی حللی افضال و لطف تو را اجماع قدر تو را یکسان به قول و عمل جبری و معتزلی شایسته وقت سخا، چن علم منتفعی بایسته گاه سخن، چون طبع معتدلی در مرتبت فلکی در منقبت خردی در محمدت سمری در مکرمت مثلی گردون ستم نکند تا مانع ستمی گیتی حیل نکند تا دافع حیلی در روز رنج و غضب مریخ در اسدی در وقت بخش و عطا خورشید در حملی چون عزم عفو کنی بینای بی غلطی چون رای جود زنی دانای بی زللی ناصر شدی به لقب حافظ شدی به صفت هم حافظ هنری هم ناصر مللی در بحر مدح توام، ایمن ز بیم بلا انی الغریق فما خوفی من البلل تا دولت ازلی ایمن بود زفنا ایمن بمان زفنا در دولت ازلی کردم نثار سخن بر گوش و گردن او ظاهر کمال خرد پیدا جمال و حلی گفتم به وزن عرب لفظی به مدح عجم جز مدح من نکند کش بشنود جبلی مستفعلن فعلن مستفعلن فعلن اعلی الممالک ما یبنی علی الاسل ادیب صابر ترمذی