حکیم نظامی گنجوی
خردنامه
بخش ۴۰ - رسیدن نامه اسکندر به مادرش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
مغنی یک امشب برآواز چنگ خلاصم ده از رنج این راه تنگ مگر چون شود راه بر من فراخ برم رخت بیرون ازین سنگلاخ زمستان چو پیدا کند دستبرد فرو بارد از ابر باران خرد گلو درد آفاق را از غبار لعابی زجاجی دهد روزگار در و دشت را شبنم چرخ کوز کند ایمن از تف و تاب تموز به تشنه گیاهی جلاب گیر یخ خرد کرده دهد ز مهریر جوان مردی باغ پیرایه سنج شود مفلس از کیمیاهای گنج دهند آب ریحان فروشان دی سفالینه خم را ز ریحان می خم خان دهقان چو آید به جوش قصب بفکند پیر پشمینه پوش غزالان که در نافه مشک آورند کباب تر و نقل خشک آورند نشینند شاهان به رامشگری خورند آب حیوان اسکندری چه گفتم دگر ره چه زاد از سخن چه بازی بر آراست چرخ کهن چو زاسکندر آمد به روم آگهی که عالم شد ازشاه عالم تهی ملوک طوایف بهر کشوری نشستند و گیتی ندارد سری بزرگان اگر دست بوس آورند به درگاه اسکندروس آورند همه زیور روم شد زاغ رنگ به روم اندر آمد شبیخون زنگ همان نامه شه که بنوشت پیش به مادر سپردند بر مهر خویش چو مادر فرو خواند غم نامه را سیه کرد هم جام و هم جامه را ز طومار آن نامهٔ دل شکن چو طومار پیچید بر خویشتن ولی گر چه شد روز بر وی سیاه سر خود نپیچید از اندرز شاه به امید خوشنودی جان او نگهداشت سوگند و پیمان او پس شاه نیز او فراوان نزیست همه ساله خون خورد و خون می گریست چو شد کار او نیز هم ساخته ازو نیز شد کار پرداخته حکیم نظامی گنجوی