محمد بن منور
فصل اول - حکایات کرامات شیخ
حکایت شمارهٔ ۶۵
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
شیخ بلحسن سنجاری گفت از شیخ بومسلم پارسی شنیدم کچون شیخ عبدالرحمن سلمی را وفات رسید به نشابور، من قصد میهنه کردم به زیارت شیخ ابوسعید بوالخیر قدس اللّه روحه العزیز و ارواحهم، و ابتداء کار او بود. چون بمیهنه رسیدم بخدمت شیخ در مسجد شدم، و او در مسجد بود مرا اکرام کرد و درویشی را گفت ببین تا چیزی هست کی او بکار برد؟ آن درویش برفت و باز آمد، گفت چیزی نیافتم، شیخ گفت یا فقیر ما افقرک! پس روزی پیش او مقام کردم، چون عزم مراجعت افتاد از شیخ درخواست کردم که برای من بخط مبارک خویش چیزی بر جایی نویس. کاغذ پیش نهادم بخط خویش بنوشت، بیت: تَقَشع غَیم الهجر عَن قمرِ الحُبّ و اَشْرَقَ نُورُ الصُّبْحِ فِی ظُلمَةِ الْعَتبِ و جاءَ نسیمُ الْاِعْتذارِ مُحَفّفاً فَصادَفَهُ حسنُ الْقبُولِ مِنَ الْقَلْبِ کاغذ بستدم و شیخ را وداع کردم. چون بازمی گشتم شیخ گفت وَ تَریهُمْ یَنْظُروُنَ اِلَیْکَ وَهُمْ لایُبْصِرُونَ. من بازگشتم و به پارس آمدم. مدتی مدید برین بگذشت وقتی درویشی از اصحاب ما که او را محمد کوهیان گفتندی قصد زیارت شیخ بوسعید کرد به خراسان، من او را گفتم چون به خدمت شیخ رسی سلام من برسان و شیخ را بگوی «و تریهم ینظرون الیک و هم لایبصرون» آن درویش برفت و زیارت شیخ بجای آورد. چون بازآمد گفت چون من بنشابور رسیدم شیخ بوسعید آنجا بود، چون بسلام شیخ رفتم و سلام گفتم شیخ گفت و علیک السلام «وتریهم ینظرون الیک وهم لایبصرون». محمد بن منور