هلالی جغتایی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۴۲۱: عشاق را حیات بجانست و جان تویی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
عشاق را حیات بجانست و جان تویی جان را اگر حیات دگر هست آن تویی هر جا مهیست پیش رخت هست ناتمام ماه تمام روی زمین و زمان تویی یوسف اگر چه بود بخوبی عزیز مصر حالا بملک حسن عزیز جهان تویی گر صد هزار مهر نمایند مهوشان ایشان ستمگرند، همین مهربان تویی گر دل ز درد خون شد و گر جان بلب رسید غم نیست، چون طبیب من ناتوان تویی خیز، ای رقیب و جای سگش را بمن گذار من کیستم، اگر سگ این آستان تویی؟ گر جان بباد داد هلالی از آن چه باک؟ جانی که هست در تن او جاودان تویی هلالی جغتایی