هلالی جغتایی
غزل ها
غزل شمارهٔ ۱۶۹: دل بدرد آمد و این درد بدرمان نرسید
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
دل بدرد آمد و این درد بدرمان نرسید سر درین کار شد و کار بسامان نرسید آن جفا پیشه، که بر ناله من رحم نکرد کافری بود، بفریاد مسلمان نرسید کس بر آن شه خوبان غم من عرض نکرد وه! که درد دل درویش بسلطان نرسید وه! که تا گشت سرم بر سر میدان تو خاک بعد از آن پای تو یک روز بمیدان نرسید تو چه دانی که: چه حالست مرا در ره عشق؟ چون ترا گردی ازین راه بدامان نرسید عاقبت دست بدامان رقیب تو زدم چه کنم؟ دست من او را بگریبان نرسید عمرها خواست، هلالی، که بخوبان برسد مرد بیچاره و یک روز بدیشان نرسید هلالی جغتایی