کمال الدین اصفهانی
قصیده ها
شمارهٔ ۱۶۳ - و قال ایضاً
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
زهی رسیده بجایی که بر سپهر برین دعای جان تو گشتست ورد روح امین بسان سوزن نظّام نوک خامۀ تو همی کشد سوی هم عقدهای درّ ثمین مگر که لیق دویتت شود، در این سودا همی بپیچد بر خویش زلف حورالعین باستراق حدیث تو در منافذ گوش هزار رهزن اندیشه کرده اند کمین خرد چو معنی باریک و لفظ جزل تودید چه گفت؟ گفت: زهی ازدواج غثّ و سمین هر آن کجا که زبان آوریست همچون شمع زکنه مدح تو شد با لگن ز عجز قرین به بنده خانه قدم رنجه کرده یی آری برای تربیت من کنی هزار چنین ز بام کعبه بسوراخ مورفرق بسیست ولیک پر تو خورشید را چه آو چه این چنان شد از شرف پای تو ستانۀ من که در نیارد سر زین سپس بعلّبّین از این تفاخر در کوی من عجب نبود که سر برآرد با فرق چرخ خاک زمین مرا که در ره شکر تو دست و پایی نیست بدست و پا همه تشریف دادی و تمکین بخدمت تو از آن جان خشک آوردم که در جهان بجز از جان نداشتم شیرین صداع عذر نمی آورم چرا؟ زیرا که نیست لطف تو در حقّ من همین و همین در آستین مراد تو باد دست قضا بر آستان بقایت سر شهور و سنین کمال الدین اصفهانی