کمال الدین اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۶۴: اگر دلدار من روزی، نقاب از رخ بر اندازد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
اگر دلدار من روزی، نقاب از رخ بر اندازد بسا عاشق مه درپایش، بدست خود سر اندازد بجانم در زند آتش ، چو زلفش عنبر افشاند دلم را آب گرداند، چو لعلش شکّر اندازد هزاران گردن افرازان سر برکرده از هر سوی که تا او از سر صیدی، کمندی اندر اندازد بدان تا عاشقانرا باد در دل کم جهد باری برو ز باد هر ساعت، گره بر عنبر اندازد کند مستی دلم زان می ز خونی کو همی ریزد کنم نقل لب و دندان، ز سنگی کو در اندازد زمستان راست اندازی، ندارد چشم کس هرگز مگر چشمش که چون شد مست ناوک بهتر اندازد چو اندازد بمن تیری کنم در سینه پنهانش بدان تا از پی آن تیر تیری دیگر اندازد کسی کز سوز عشق او، چو آتش یافت دل گرمی بوجد اندر سر افشاند، برقص اندر زر اندازد کند در دیدۀ عبهر تجلّی مردم دیده گر او از گوشۀ چشمی، نظر بر عبهر اندازد اگر چه نیست دریای غمش را هیچ پایانی مبادا آنکه او ما را ، ازین دریا براندازد کمال الدین اصفهانی