ابوالقاسم فردوسی
پادشاهی بهرام اورمزد
بخش 1
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو بهرام بنشست بر تخت زر دل و مغز جوشان ز مرگ پدر همه نامداران ایرانیان برفتند پیشش کمر بر میان برو خواندند آفرین خدای که تا جای باشد تو مانی به جای که تاج کیی تارکت را سزاست پدر بر پدر پادشاهی تراست رخ بدسگالان تو زرد باد وزان رفته جان تو بی درد باد چنین داد پاسخ که ای مهتران سواران جنگی و کنداوران ز دهقان وز مرد خسروپرست به گیتی سوی بد میازید دست بدانید کاین چرخ ناپایدار نه پرورده داند نه پروردگار سراسر ببندید دست از هوا هوا را مدارید فرمانروا کسی کو بپرهیزد از بدکنش نیالاید اندر بدیها تنش بدین سوی همواره خرم بود گه رفتن آیدش بی غم بود پناهی بود گنج را پادشا نوازندهٔ مردم پارسا تن شاه دین را پناهی بود که دین بر سر او کلاهی بود خنک آنک در خشم هشیارتر همان بر زمین او بی آزارتر گه دست تنگی دلی شاد و راد جهان بی تن مرد دانا مباد چو بر دشمنی بر توانا بود به پی نسپرد ویژه دانا بود ستیزه نه نیک آید از نامجوی بپرهیز و گرد ستیزه مپوی سپاهی و دهقان و بیکار شاه چنان دان که هر سه ندارند راه به خواب اندرست آنک بیکار بود پشیمان شود پس چو بیدار بود ز گفتار نیکو و کردار زشت ستایش نیابی نه خرم بهشت همه نام جویید و نیکی کنید دل نیک پی مردمان مشکنید مرا گنج و دینار بسیار هست بزرگی و شاهی و نیروی دست خورید آنک دارید و آن را که نیست بداند که با گنج ما او یکیست سر بدرهٔ ما گشادست باز نباید نشستن کس اندر نیاز ابوالقاسم فردوسی