ایرانشاه
کوش نامه
بخش ۳۰۰ - آگاه شدن فاروق، شاه خلایق، از آمدن کوش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به بشکوبش آمد همان آگهی که آن کشور از جانور شد تهی بترسید سالار آن مرز و گفت که این مرد با مردمی نیست جفت همان گه با شهری و لشکری بنه برنهادند بی داوری ز مردم تهی کرد کشور همه به پیش اندر افگندشان چون رمه شتابان به شهر خلایق رسید بگفت آن شگفتی که از کوش دید چو بشنید فاروق از او این سخُن که کوش از بدیها چه افگند بن ز کردار و بیداد او خیره ماند پُر اندیشه گشت و سپه بازخواند ببخشیدشان اسب و خفتان و زین همه تیغ و برگستوان گزین درم داد و لشکر به هامون کشید شد از نعل اسبان زمین ناپدید گرفت آنگهی مایه ور شهر پشت یکی کنده فرمود ژرف و درشت فرستاد کارآگهی را نخست ز دشمن همه رازها باز جُست بیامد بدیدش به ده منزلی سپاهی بدین تیزی و یکدلی بدان هیبت و هول بر تخت شاه فرستاده از بیم گم کرد راه تو گفتی که شیرند گردان همه همه خشم دارند گرد و رمه بدان خیرگی بازگشت او ز راه بگفت آن سخنها به فاروق شاه دژم گشت فاروق و دم درکشید نیارست با او به مردی چخید ایرانشاه