اسیری لاهیجی
غزل ها
شمارهٔ ۶۸: باکوی تو از روضه رضوان نتوان گفت
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
باکوی تو از روضه رضوان نتوان گفت با روی تو از حور و زغلمان نتوان گفت از عاشق دیوانه مجوئید سلامت با بیخبران از سر و سامان نتوان گفت با زاهد بی ذوق مگو سر اناالحق اسرار سلاطین چو بعامان نتوان گفت خورشید صفت ز آینه جمله ذرات چون گشت عیان روی تو، پنهان نتوان گفت درد دل عاشق نشود به بمداوا با درد و غم عشق ز درمان نتوان گفت حسن تو ندانم به چه تشبیه توان کرد خورشید جمالت مه تابان نتوان گفت عاشق ز غم عشق چو شد بی دل و بی دین باوی دگر از کفر و ز ایمان نتوان گفت دلدار که پیمان شکن و جور و جفا خوست باوی سخن از مهر و ز پیمان نتوان گفت جانا چه کند چاره این درد اسیری چون حال و دل خویش بجانان نتوان گفت اسیری لاهیجی