مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۳۱۰ - مدح منصور بن سعید: ای ابر گه بگریی و گه خندی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ای ابر گه بگریی و گه خندی کس داندت چگونه ای و چندی که قطره ای ز تو بچکد گاهی باران شوی چه نادره آوندی بنداخت بحر آنچه تو برچیدی بگزید خاک آنچه تو بفکندی بر کوهی و به گونه دریایی بر بحری و به شکل دماوندی گاهی به بانگ رعد همی نالم گاهی به نور برق همی خندی از چشم و دیده لؤلؤ بگشایی بر دست و پای گلبن بر بندی از در همه کنار تهی کردی تا خوشه را به دانه بیاکندی بخشیدن از تو نیست عجب ایرا دریای بی کران را فرزندی زنهار چون به غزنین بگذشتی لؤلؤ بدان دیار پراکندی پیغام می دهمت بگو زنهار از این حزین تنگدل بندی با تاج سروران همه حضرت خواجه عمید حضرت میمندی منصور بن سعید خداوندی کز فر اوست تازه خداوندی ای چون خرد تنت به خرد ورزی وی چون هنر دلت به هنرمندی افلاک را به رتبت هم جنسی اقبال را به رادی مانندی برد از نیاز همت تو قوت برد از کبست جود تو خرسندی از هر هنر جهان را تمثالی وز هر مهم فلک را سوگندی شاخ سخا و رادی بنشاندی بیخ نیاز و زفتی برکندی تو حاتم زمانه و من چونین درمانده نیاز تو نپسندی کارم ببست چونکه نبگشایی جانم گسست چونکه نپیوندی گویم ببین همی که غنی گردی بپذیر پند اگر ز در پندی زانچ از دو دیده بر رخ بفشاندی وانچ از دو رخ ز دیده فرو راندی فردا مگر ز من بنیابی تو امروز آنچه یافتی از من دی ای آنکه از سمامه و خورشیدی از جود و خلق شکری و قندی دلشاد زی بدانکه بود او را لب قند و روی سیب سمرقندی مسعود سعد سلمان