مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۳۰۴ - مدح ابوالفرج نصربن رستم: ایا آنکه بر دلبران پادشایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ایا آنکه بر دلبران پادشایی جهان همچو بستان تو باد صبایی اگر حجت صنع الله باید رخان تو حجت به صنع خدایی بتان سرایی بسان ستاره تو ماهی میان بتان سرایی دل من بماندست در درد عشقت نیابد ازو هیچگونه رهایی ز گفتار من خشمت آید همیشه چنین خشمگین بر رهی بر چرایی تکبر مکن بر من بنده زینسان کزین کبر کردن بتا در سرآیی نباید که جور و جفایت بگویم به رادی که او راست فرمانروایی عمید ملک بوالفرج نصر رستم که بفزود شه را ازو پادشایی ایا آنکه زین زمین و زمانی ولی را نجاتی عدو را بلایی زمین و زمان از تو نازند دایم که بر هر دو داد ایزدت کدخدایی هر آن بینوایی که پیش تو آید نبیند از آن بیشتر بینوایی به بزم اندرون کسری و کیقبادی به رزم اندرون شیری و اژدهایی هر آنگه برافراز باره نشینی به میدان چون شیر ژیان اندرآیی سنانت چنان در دل دشمن افتد که چونان نیفتد قضای خدایی هر آن جنگجویی که آمد به جنگت چو سرمه به سم ستورش بسایی تو پاکیزه ستی و پاکیزه مذهب تو فرخنده فعلی و فرخ لقایی تو مر دشمنان را رسانی به انده تو از دوستان رنج انده زدایی تو ابر گهر پاش و دینار باری تو خورشید تابان و بدرالد جایی تو بنیاد فضلی و اصل سخایی به فضل و سخا حیدر مرتضایی شد آراسته کشور هند از تو گرفته ز اقبال تو روشنایی کند افتخار از تو سلطان عالم کز ایزد مر او را تو نیکو عطایی اگر اوست چون جم به تخت جلالت تو اندر دها آصف بر خیایی تو زو بی غمی او ز تو شاد و خرم سزا او تو را و تو او را سزایی به نیکی خلیلی به پاکی کلیمی به روی و خرد یوسف و مصطفایی همی شکر و مدح تو گویند دایم به هند اندرون شهری و روستایی الا تا هر آن چیز کاید ز بنده بدو نیک باشد سراسر قضایی همه سال بادی عمید ولایت عمل را ز رأی رفیعت روایی مسعود سعد سلمان