مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۳۰۰ - ناله از حصار نای و مدح محمد خاص: نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
نوا گوی بلبل که بس خوش نوایی مبادا تو را زین نوا بینوایی نواهای مرغان دو سه نوع باشد تو هر دم زنی با نوایی نوایی گر از عشق گویا شدستی تو چون من مبادات از رنج و انده رهایی بسی مرغ دیدم به دیدار نیکو ندانند ایشان به جز ژاژ خایی همه جو فروشان گندم نمایند تو گندم فروشی و ارزن نمایی زهی زند باف آفرین باد بر تو که بس طرفه مرغی و بس خوشنوایی بخسبند مرغان و تو شب نخسبی مگر همچو من بسته در حصن نایی نگویی تو ای رنج با من چه باشی تو ای بی غمی نزد من چون نیایی به من بر بلا از فراق تو آمد نهنگ فراقی تو یا اژدهایی همیشه دو چشمم پر از آب داری به چشم من اندر تو چون توتیایی تو ای چشم من چشم داود گشتی تو ای دامنم دامن اوریایی ببر صبحت از من فراق تو یک ره که داده ست با من تو را آشنایی وگرنه بنالم که طاقت ندارم چگونه کنم صبر با مبتلایی به پیش ولی نعمتم باز گویم که دارد کفش بر سخا پادشایی که او خاص شاهست و من خاص دولت بر او دولت و بخت داد این گوایی الا این کریمی که اندر غمانم بلا را نجاتی و غم را دوایی مثل زد نباید ز نعمان و حاتم که نعمان نبردی و حاتم سخایی محمد خصالی و آدم کمالی براهیم خلقی و یوسف لقایی اگر مدح و حمد و ثنا راست معدن تویی معدن حمد و قطب ثنایی بیا کند باید بدر آن دهانی که از نطق او چون تویی راستایی به تو حاجتی دارم ای خاص سلطان که تو مرکز جود و کان عطایی ازین شاعرانی که آیند زی تو ولیکن به علم و خرد روستایی بیایند این قوم زی تو همیشه ز بهر گدایی و کالا ربایی ز من بنده بر دل تو یادی نیاری نپرسی نگویی که روزی کجایی چراغیست افروخته طبع شاعر ضو آنکه فزاید که روغن فزایی چو کم گشت روغنش تاریک سوزد به مقدار روغن دهد روشنایی بمیرد چو روغن ازو بازگیری چگونه بود چون فتیله فزایی مرا پشت بشکست گردون گردان فرو ماندم از ورزش کدخدایی نکو گردد این پشت بشکسته آنگه که از جود تو باشدش مومیایی الا تا سکونست دایم زمین را بود پیشه باد خاک آزمایی چنان باد رای جهان زی تو سرور که تا او بپاید تو با او بپایی مسعود سعد سلمان