مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۲۱۹ - هم در ستایش او: آمد صفر امروز چو دی رفت محرم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
آمد صفر امروز چو دی رفت محرم این شادیت آورد گر آن بود همه غم تا بر عقب ماه محرم صفر آید شادیت فزون باد و همه ساله غمت کم ای بار خدایی که تو را یار نباشد در حرمت و در مکرمت از تخمه آدم تا هست تو را دولت و اقبال پیاپی تو جام می لعل همی خواه دمادم من بنده یکی فال نکو خواهم گفتن اندر خور ایام تو ای مفخر عالم خواهم ز خدا تا بود این گردش ایام بهتر بودت حال مؤخر ز مقدم ای بوالفرجی کز تو فرح یافته احرار وی بونصری کز تو شده نصرت محکم تا لاجرم افلاک همی گوید و ایام احسنت زهی پور گرانمایه رستم همواره تو را دولت و اقبال قرین باد تا جز به خداوندی و رادی نزنی دم تا روی بتان باشد چون چشم سمن سرخ تا پشت سمن باشد چون زلف بتان خم پایندگیت داد به عز اندر ایزد کاندر دل احرار عزیزی و مکرم تا شاد همی باش بدین فرو بدین شان با حشمت اسکندر و با مرتبت جم همواره بر اعدای تو ایام دژم باد روز تو به انواع همیشه خوش و خرم مسعود سعد سلمان