مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۲۱۷ - هم در آن مقوله: چون مشرفست همت بر رازم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون مشرفست همت بر رازم نفسم غمی نگردد از آزم چون در به زیر پاره الماسم چون زر پخته در دهن گازم بسته دو پای و دوخته دو دیده تا کی بوم صبور که نه بازم با هر چه آدمیست همی گویی در هر غمی کش افتد انبازم من گوهرم ز آتش دل ترسم ناگاهی آشکاره شود رازم نه نه که گر فلک بودم بوته وآتش بود اثر بنگدازم روی سفر نبینم و از دانش گه در حجاز و گاه در اهوازم ابرم که در و لؤلؤ بفشانم چون رعد در جهان بود آوازم از راستی چو تیره بود بیتم دشمن کشم از آن چو بیندازم زان شعر کایچ خامه نپردازد کانرا به یک نشست نپردازم بادم به نظم و نثر و نه نمامم مشکم به خلق و جود و نه غمازم مقصود می نیابم و می جویم مقصد همی نبینم و می تازم بر عمر و بر جوانی می گریم کانچم ستد فلک ندهد بازم با چرخ در قمارم و می مانم وین دست چون نگر که همی بازم مسعود سعد سلمان