مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۱۷۸ - شکایت از حاسدان: تاکیم از چرخ رسد آذرنگ
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تاکیم از چرخ رسد آذرنگ تا کیم از گونه چون باد رنگ خاکم کز خلق مرا نیست قدر آبم کز بخت مرا نیست رنگ شب همه شب زار بگریم چو شمع روز همه روز بنالم چو چنگ عیشی در انده تیره چو گل طبعی از دانش روشن چو رنگ در دل و در دیده من سال و ماه آذر برزین بود و رود گنگ پشتم بشکست ز آسیب چرخ زانکه بکبر اندر بینم پلنگ طبع و دلم پرگهر دانش است زانهمه سختی که کشیدم چو سنگ باشد پیوسته سپهر ای شگفت با بد و با نیک به صلح و به جنگ تیغ جهان گیران زنگار خورد آئینه غران صافی زرنگ هین منشین بیهده مسعودسعد برکش بر اسب قضا تنگ تنگ خرد مکن طبع نه چرخیست خرد تنک مکن دل نه جهانیست تنگ نه نه از عمر نداری امید نه نه در دهر نداری درنگ از پی یک نور مبین صد ظلام وز پی یک نوش مخور صد شرنگ تات نپرسند همی باش گنگ تات نخوانند همی باش لنگ سود چه از کوشش تو چون همی روزی بی کوششت آید به چنگ روزی بی روزی هرگز نماند در دریا ماهی و در کوه رنگ ای که مرا دشمن داری همی هست مرا فخر و تو را هست ننگ مردم روزی نزید به حسود دریا هرگز نبود بی نهنگ والله اگر باشی همسنگ من گرت بسنجد به ترازوی سنگ مسعود سعد سلمان