مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۱۶۶ - صفت اراده خویش و آرزوی سفر خراسان: چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو عزم کاری کردم مرا که دارد باز رسد به فرجام آن کار کش کنم آغاز شبی که آز برآرد کنم به همت روز دری که چرخ ببندد کنم به دانش باز اگر ندارم گردون نگویدم که بدار وگر نتازم گردون نگویدم که بتاز نه خیره گردد چشم من از شب تاری نه سست گردد پای من از طریق دراز به هیچ حالی هرگز دو تا نشد پشتم مگر به بارگه شهریار وقت نماز چو در و گوهر در سنگ و در صدف دایم ز طبع و خاطر از نظم و نثر دارم راز ز بی تمیزی این هر دو تا چو بندیشم چو بی زبانان هرگز به کس نگویم راز نمی گذارد خسرو ز پیش خویش مرا که در هوای خراسان یکی کنم پرواز اگر چه از پی عزست پای باز به بند چو نام بندست آن عز همی نخواهد باز بیا بکش همه رنج و مجوی آسانی که کار گیتی بی رنج می نگیرد ساز فزونت رنج رسد چون به برتری کوشی که مانده تر شوی آنگه که بر شوی به فراز مسعود سعد سلمان