مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۱۴۶ - مدح امیر ابونصر پارسی: بونصر پارسی سر احرار روزگار
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بونصر پارسی سر احرار روزگار هست از یلان و رادان امروز یادگار آبیست از لطافت و بادیست از صفا بحریست از مروت و کوهیست از وقار همت به روی و رایش بفراخت چون قمر فضل از نصیب خلقش بشکفت چون بهار ایوان به وقت بزم نبیند چنو سخی میدان به گاه رزم نبیند چنو سوار عنفش همی بر آب روان افکند گره لطفش همی بر آتش سوزان کند نگار از خشم و عنف او دو نشانست روز و شب از مهر و کین او دو نمونست نور و نار بر دشمنان بگشت به قهر آسمان نهاد بر دوستان بتافت به جود آفتاب وار تا در میان باغ بخندد همی سمن تا در کنار جوی ببالد همی چنار خندیده باد نزهت او را لب طرب بالیده باد نعمت او را تن یسار چون اوج چرخ دولت عالیش مهروار چون بیخ کوه حشمت باقیش پایدار مسعود سعد سلمان