مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۷۰ - شکوه از کجروی زمانه: چون منی را فلک بیازارد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چون منی را فلک بیازارد خردش بی خرد نینگارد هر زمانی چو ریگ تشنه ترم گر چه بر من چو ابر غم بارد چون بیفسایدم چو مار غمی بر دل من چو مار بگمارد تا تنم خاک محنتی نشود به دگر محنتیش بسپارد اندر آن تنگیم که وحشت او جان و دل را همی بیفشارد راضیم گر چه هول دیدارش دیده من به خار می خارد کز نهیبش همی قضا و بلا بر در او گذشت کم یارد سقف این سمج من سیاه شبی است که دو دیده به دوده انبارد روز هر کس که روزنش بیند اختری سخت خرد پندارد گر دو قطره به هم بود باران جز یکی را به زیر نگذارد چشم ازو نگسلم که در تنگی به دلم نیک نسبتی دارد شعر گویم همی و انده دل خاطرم جز به شعر نگسارد این جهان را به نظم شاخ زند هر چه در باغ طبع من کارد از فلک تنگدل مشو مسعود گر فراوان تو را بیازارد بد میندیش سر چو سرو برآر گر جهان بر سرت فرود آرد حق نخفته ست بنگری روزی که حق تو تمام بگزارد مسعود سعد سلمان