مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۶۹ - شکایت از روزگار: روزگاریست سخت بی فریاد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
روزگاریست سخت بی فریاد کس گرفتار روزگار مباد شیر بینم شده متابع رنگ باز بینم شده مسخر خاد نه به جز سوسن ایچ آزادست نه به جز ابر هست یک تن راد نه بگفتم نکو معاذالله این سخن را قوی نیامد لاد مهترانند مفضل و هر یک اندر افضال جاودانه زیاد نیست گیتی به جز شگفتی و نیز کار من بین که چون شگفت افتاد صد در افزون زدم به دست هنر که به من بر فلک یکی نگشاد در زمان گردد آتش و انگشت گر بگیرم به کف گل و شمشاد بار اندوه پشت من بشکست بشکند چون دو تا کنی پولاد نشنود دل اگر بوم خاموش نکند سود اگر کنم فریاد گر چه اسلاف من بزرگانند هر یک اندر هنر همه استاد نسبت از خویشتن کنم چو گهر نه چو خاکسترم کز آتش زاد چون بد و نیک روزگار همی بگذرد این چو خاک و آن چون باد نز بد او به دل شوم غمگین نه ز نیکش به طبع باشم شاد این جهان پایدار نیست بدان که بر آبش نهاده شد بنیاد مسعود سعد سلمان