مسعود سعد سلمان
قصاید
شمارهٔ ۵۷ - از وزیر بهروز بن احمد یاری خواهد: بهروزبن احمد که وزیر الوزرا شد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
بهروزبن احمد که وزیر الوزرا شد بشکفت وزارت که سزا جفت سزا شد تا رای چو خورشیدش بر ملک و ملک تافت هر رای که بر روی زمین بود هبا شد تا چون فلک عالی بر صحن جهان گشت آفاق جلالت همه پر نور و ضیا شد با رتبت او پایه افلاک زمین گشت با همت او چشمه خورشید سها شد اقبال و سعادت را آن مجلس و آن دست روینده زمین آمد و بارنده سما شد از قافله زایر آن درگه سامیش کعبه ست که مأوای مناجات و دعا شد تا گشت خریدار هنر رای بلندش بازار هنرمندان یکباره روا شد فتنه ره تقدیر و قضا هرگز نسپرد تا فکرت او پرده تقدیر و قضا شد چون بنده شدش دولت و اقرار همی کرد آخر خرد روشن و بشنید و گوا شد دشمنش که بگریخت ز چنگال نهیبش صد شکر همی کرد که در دام بلا شد ای آنکه به اقبال تو در باغ وزارت هر شاخ که سر برزد با نشو و نما شد تا رحمت و انصاف تو در دولت پیوست گیتی همه از صاعقه ظلم جدا شد ایام تو در شاهی تاریخ هنر گشت آثار تو در دانش فهرست دعا شد بس عاجز و درمانده و بس کوفته چون من کز چنگ بلا زود به فر تو رها شد دانند که در خدمت سلطان جهاندار تا گشت زبانم به ثنا وقف ثنا شد زانجای که از آن تاخته بودیم به تعجیل زیرا که همه حاجب زین جای روا شد ظنی که بیاراسته بودیم تبه گشت تیری که بینداخته بودیم خطا شد گر دیده من جست همی تابش خورشید روزم چو شب تاری تاریک چرا شد گیرم که گنه کردم والله که نکردم عفوی که خداوندان کردند کجا شد دارم به تو امید و وفا گرددم آخر کامید همه خلق جهان از تو روا شد گر راست رود تیر امیدم نه شگفت است زیرا چو کمان قامتم از رنج دو تا شد مدحی چو شکوفه نه شکفت است ز طبعم اکنون که تن از خواری همجنس گیا شد مسعود سعد سلمان